پرونده ی ناتمام به قلم الهه محمدی
پارت چهل و سوم :
گرشا لیوان چایاش را برداشت و از کنار ثمانه سمت دامون گردن کشید:
-هر چی به مادرت میگم یه شب بیاد خونه استراحت کنه قبول نمیکنه که.
آیشن با سفره از آشپزخانه بیرون آمد:
-والا منم بهش گفتم. میگه نمیتونم!
دامون چایش را داغ داغ خورد و حرف ایران را به جان خرید:
-دل اندرونت سوخت مادر. آخه یه فوت بزن زیرش!
دامون لیوان خالی را زمین گذاشت. گلنسا رسید و لیوان را برداشت و
آمینا
10چه مادریه مادر گرشا😅😅